- تا از تو جدا شده ست آغوش مــرا
- از گریه کسی ندیده خاموش مرا
- در جان و دل و دید فراموش نه ای
- از بهر خـدا مکن فراموش مرا
- دلتنگم و دیدار تو درمان من است
- بی رنگ رخت زمانه زندان من است
- بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
- آنچ از غم هجران تو بر جان من است
- اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
- آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
- دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
- جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
- ای نرگس پر خواب ربودی خواب
- وی لاله سیـراب ببردی آبم
- ای سنبـل پرتاپ ز تو در تابم
- ای گوهر کمیاب تو را کی یابم؟
- قومی غمگین و خود مدان غم ز کجاست
- قومی شادان و بیخبر کان ز چه جاست
- چندین چپ و راست بیخبر از چپ و راست
- چنین من و ماست بیخبر از من و ما است
- گر شرم همی از آن و این باید داشت
- پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
- ور آینهوار نیک و بد بنمائی
- چون آینه روی آهنین باید داشت
- گویند که عشق عاقبت تسکین است
- اول شور است و عاقبت تمکین است
- جانست ز آسیاش سنگ زیرین
- این صورت بیقرار بالایین است
- من محو خدایم و خدا آن منست
- هر سوش مجوئید که در جان منست
- سلطان منم و غلط نمایم بشما
- گویم که کسی هست که سلطان منست
- هر ذره که در هوا و در هامونست
- نیکو نگرش که همچو ما مجنونست
- هر ذره اگر خوش است اگر محزونست
- سرگشته خورشید خوش بیچونست
- بیعشق نشاط و طرب افزون نشود
- بیعشق وجود خوب و موزون نشود
- صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
- بیجنبش عشق در مکنون نشود
- آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
- از جان و خرد تهیست مانند دهل
- گبر ابدی باشد کو شاد نشد
- از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
- بر ما رقم خطا پرستی همه هست
- بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست
- ای دوست چو از میانه مقصود توئی
- جای گله نیست چون تو هستی همه هست
- بیرون ز جهان و جان یکی دایهی ماست
- دانستن او نه درخور پایهی ماست
- در معرفتش همین قدر دانم
- ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست
- چشمی دارم همه پر از صورت دوست
- با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست
- از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
- یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست
- در دایرهی وجود موجود علیست
- اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
- گر خانهی اعتقاد ویران نشدی
- من فاش بگفتمی که معبود علیست
- درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
- گنجست غم عشق ولی پنهانیست
- ویران کردم بدست خود خانهی دل
- چون دانستم که گنج در ویرانیست
- عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
- بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
- گفتم به تکلف دو سه روز بنشین
- بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
- بر هر جائیکه سرنهم مسجود او است
- در شش جهت و برون شش، معبود اوست
- باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد
- این جمله بهانه و همه مقصود اوست
- برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات
- مانندهی حاجیان به کعبه و به عرفات
- چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر
- آخر حرکات شد کلید برکات
- آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
- انصاف بده چه لایق آن دهن است
- شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
- این بینمکی ز شور بختی منست
- آن خواجه که بار او همه قند تر است
- از مستی خود ز قند خود بیخبر است
- گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
- نی گفت ندانست که آن نیشکر است
- آن سایهی تو جایگه و خانهی ما است
- وان زلف تو بند دل دیوانهی ما است
- هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است
- اما نه چو شمع که پروانهی ما است
- آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
- روشن گردد جمال ذرات مرا
- زان میسوزم چو شمع تا در ره عشق
- یک وقت شود جمله اوقات مرا
- از آتش عشق در جهان گرمیها
- وز شیر جفاش در وفا نرمیها
- زانماه که خورشید از او شرمندهست
- بیشرم بود مرد چه بیشرمیها
- از حال ندیده تیره ایامان را
- از دور ندیده دوزخ آشامان را
- دعوی چکنی عشق دلارامان را
- با عشق چکار است نکونامان را